تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

شبهای قدر

دخمل نازم اولین ماه رمضان و اولین شبهای قدر هم از راه رسیدند و خود کوچولوت هر سه شب قدر بیدار ماندی و مامان رو همراهی کردی و با هم به مراسم شبهای احیا رفتیم... شب اول که شب 19 ماه مبارک بود خونه دایی اکبر افطاری دعوت بودیم که بعد از صرف افطاری و میوه به منزل بازگشتیم اما من و شما دیگه خونه نرفتیم و مستیم به بیت العباس رفتیم تا مراسم اولین شب قدر رو بجا بیاوریم.. در اولین شب تا خود سحر بیدار ماندی.. کمی کلافه و گرما زده شده بودی... اما قربونت برم که خیلی اذیت نکردی   موقع رفتن به منزل دایی اکبر   منزل دایی اکبر بغل حمیده جون     شب دوم که شب 21 ماه مبارک بود خاله ساقی برای...
31 تير 1393

نیم خیز نشستن فندقم

دخمل مامانی ماشاالله خیلی شیطون بلا شده و با سینه خیز رفتن به همه جا سرک میکشه... گاهی هم دنده عقب میره.. دخمل مامانی در شش و نیم ماهگی خودش نیم خیز با تکیه دادن به دستش نشست و کلی مامان رو ذوق زده کرد.. فدات بشم که هر روز کار جدیدی میکنی و باعث میشی بچلونمت     عاشقتم دخمل ناااازم     دخملی سینه خیز میره و کامل دو تا دستهاش و پاهاش رو بالا نگه میداره   ...
28 تير 1393

غذا خور شدن

بعد از چکاپ شش ماهگی به توصیه مرکز بهداشت برات غذا رو شروع کردم... اول فرنی و بعد سرلاک... اما متاسفانه میلی به غذا نداشتی و همچنان علاقه مند به شیر مامانی بودی... اما برای تامین شدن ویتامین های بدنت باید حتما غذا میخوردی.. اما به زور بهت ندادم.. غذا دادن بهت رو متوقف کردم و دو هفته بعد دوباره شروع کردم اما این بار تمایل داشتی هرچند کم و به اندازه دو سه تا قاشق چایخوری میخوردی اما باز هم جای شکرش باقی بود.. اما به روش های مختلف سرگرمت میکردم و بهت میدادم.. ادا در میارم... صدا در میارم.. آهنگ میزارم... گاهی عم داداش علی سرگرمت میکنه که من بتونم بهت غذا بدم... اما باز  بچه بد غذایی هستی     ...
25 تير 1393

عقیقه

شیرینی زندگیم برای حفظ سلامتی و در امان بودن از بلاها و به خاطر توصیه پیامبر برات گوسفندی به عنوان عقیقه کشتیم و چهارشنبه 18 تیرماه در پارک توسکا افطاری دادیم... به خاطر تعداد زیاد مهمونها و کوچیک بودن خونه مجبور شدیم تو پارک افطاری بدیم... مادر جون.. جدو.. عزیز.. عمه هات و بابا مهدی کلی زحمت کشیدند... همه با دهن روزه کلی کار کردند .. دست همگی درد نکنه... در روایت است که عدد 7 مقدس هست بهتر 7 روزگی یا 7 ماهگی و یا 7 سالگی عقیقه انجام بشه... برای داداش علی وقتی که 7 روز بود عقیقه کردیم اما زمان شما چون تو زمستون بود و شرایط نامناسب مجبور شدیم به تعویق بندازیم و درست وقتی وارد هفت ماهگی شدی برات عقیقه کردیم... کمی هم از موهات رو هم ...
20 تير 1393

پارک رفتن دخملی

دخمل قشنگم روز پنجم تیرماه درست روز قبل از کنکور عمه فاطمه به همراه عمه هات به پارک کوچکی که در حوالی خونمون بود رفتیم و مادر جون و جدو هم آمدند اما جدو خیلی زود رفت... و شما برای اولین بار سرسره بازی کردی و خوشت امد... جمعه 13 .. شنبه 14 و یکشنبه 15  تیرماه هم برای افطار کردن در هوای خوب به پارک رفتیم و شما تا اینکه فضای سرسبز میکردی با صدای قشنگت آواز میخوندی...   عکسهای پارک 5 تیرماه               بقیه عکسها در ادامه مطلب عکسهای پارک 13 و 14 تیر ماه        ...
17 تير 1393

دومین عروسی

دخمل نازم برای دومین بار در تاریخ جمعه ششم تیر ماه به عروسی رفتی.. عروسی دختر همسایه روبروییمون (نسرین بلوکی) بود که همه با همسایه ها رفتیم... خیلی خوش گذشت و تو هم مثل همیشه خیلی خیلی خانم بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی فدات بشم مهربونممممممممممممممممم   دخمل طلا در عروسی در کریر     ...
10 تير 1393

ماهگرد ششم و واکسن

قشنگ مامان شش ماه شد.. این روزها با دو تا دندونی که داری مرتب سینه مامانی رو گاز میگیری و جیغ مامانی به هوا میره.. خیلی خیلی بازیگوش شدی... با غلت زدن کل خونه رو طی میکنی.. گاهی هم سینه خیز میری اما نمیدونم چرا به جای اینکه جلو بیای عقب میری... خلاصه این روزها خیلی خوردنی و خواستنی شدی... دهنت شده تستر همه چیز.. همش دهنت بازه و میخوای همه چیز رو بخوری... مرتب هم با اون صدای قشنگت جیغ میکشی... عاشق داداش علی هستی و وقتی اون کاری میکنه تو از ته دل قهقهه میزنی.. فدات بشم که تو هم مثل داداش علی وقتی میخندی سکسکه ات میگیره... این روزهااا روزی خدا رو هزاران بار شکر میکنم که دو تا فرشته آسمونی بهم داد..امیدوارم بتونم از امانتهای الهی به خوبی مراقب...
5 تير 1393
1